کد مطلب:102494 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:369

جریان مصر











سرزمین فراعنه قرنها زیر سلطه ی رومیان دست و پا می زد. خود دارای فرهنگی چندهزار ساله بود و نزدیك به هشتصد سال از فرهنگ رومی و مسیحی نیز اثر پذیرفت، تا این كه در سالهای خلافت عمر بن خطاب، به وسیله ی سپاه اسلام، به سرداری عمرو بن عاص از هنگام گشودن مصر تا چند سال پس از به خلافت رسیدن عثمان، فرماندار مصر بود و در آن سالها شهر فسطاط را- كه اینك بخشی از شهر قاهره است- مركز كشور قرار داد. چون عثمان بیشتر كارگزاران خود را از بنی امیه گزینش كرد، عمرو بن عاص را هم بركنار ساخت و ابن ابی سرح را به جای وی به فرمانداری مصر برگماشت. از این روی عمرو بن عاص همیشه به مصر و بازگشت بدان سرزمین چشم دوخته بود و در سراسر روزگار خلافت عثمان، در توطئه های علیه او، به روشی مستقیم و غیرمستقیم، دست داشت. تا این كه عثمان كشته شد و خلافت به امیرالمومنین رسید.

امیرالمومنین همه ی فرمانداران و كارگزاران عثمان را بركنار كرد و كسانی دیگر به جای آنان برگماشت و از جمله قیس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاد. عمرو بن عاص با امام بیعت نكرد و به نقطه ای در فلسطین، میان مصر و شام و عراق و حجار، كه دارای خانه و زمینی بود، رفت و همه ی جریانها را زیر نظر گرفت و قصدش آن بود كه با ارزیابی دقیق جریانهای اجتماعی و سیاسی، سود آینده ی خود را بیابد و به هر بهایی شده آن را به چنگ گیرد.

[صفحه 462]

پس از این كه معاویه، از گزینش سیاست سودجویانه ای، در برابر امیرالمومنین ع، درماند، به عمرو بن عاص نوشته او را به یاری و همكاری فراخواند. عمرو بن عاص موقع را مغتنم شمرده همكاری خود را وابسته بدان ساخت كه در صورت پیروزی معاویه بر علی و رسیدن به خلافت، مصر را برای همیشه، به عنوان پاداش، به وای واگذار كند، معاویه این شرط را پذیرفت. و امام پس از شنیدن گزارش این سوداگری گفت:

«انه لم یبایع معاویه حتی شرط ان یوتیه اتیه و یرضخ له علی ترك الدین رضیخه. »[1].

بی گمان او با معاویه پیمان نبسته است مگر بدان شرط كه بخششی به وی كند و در برابر فروهشتن دین، پاداشی اندك به او دهد.

معاویه كه قیس بن سعد را دشمن سرسخت خود می دانست، توطئه هایی علیه او چید و در بین مردم چنین وانمود كرد كه پنهانی خود را پیرو معاویه اعلام كرده است. امام كه چنین دید قیس را فراخواند و در آغاز رمضان سال 36، محمد بن ابی بكر را كه ناپسری و پرورش یافته ی خود او بود و او را مانند فرزند دوست داشت، به فرمانداری مصر فرستاد.

محمد بن ابی بكر، جوانی بود كه تا آن روز، كار اجرایی گسترده ای نكرده بود،

[صفحه 463]

و از شدت علاقه و ایمانی كه به حقانیت امیرالمومنین داشت، در مصر با هواداران عثمان با خشونت رفتار كرد و تصمیم گرفت كانون مخالفان امیرالمومنین را ویران كند، لیكن مخالفان با روش و رفتار او گستاخ تر شدند، و با تحریكات معاویه و دیگر كسانی كه چشم به مصر دوخته بودند، آشكارا به مخالفت با محمد برخاستند.

هنگامی كه امیرالمومنین محمد را به فرمانداری مصر برگماشت، عهدنامه ای بدین مضمون برای او نوشت:

«فاحفض لهم جناحك و الن لهم جانبك، وابسط لهم وجهك و آس بینهم فی اللحظه و النظره، حتی لایطمع العظماء فی حیفك لهم و لاییاس الضعفاء من عدلك علیهم، فان الله تعالی یسائلكم- معشر عباده- عن الصغیره من اعمالكم والكبیره و الظاهره و المستوره، فان یعذب فانتم اظلم و ان یعف فهو اكرم.»[2].

بال فروتنی خود را بر ایشان فرود آور و برای آنان نرمخویی پیشه كن و گشاده روی باش و در نگریستن از گوشه ی چشم و از روبرو در

[صفحه 464]

میان آنان یكسان عمل كن، تا بزرگان در بیدادگری ات به سود خود چشم ندوزند و ناتوانان از دادگری ات بر خودشان ناامید نشوند، زیرا خدای والاجایگاه از شما - گروه بندگانش- درباره ی كارهای خرد و كلان و آشكار و پنهان پرسش و بازخواست می كند، پس اگر عذاب كند از آن جهت است كه شما ستمگرید و اگر درگذرد او برای چنین كاری بزرگوارتر است.

در این منشور، امیرالمومنین آموزشهایی انسانی برای رفتار با مردم، به كسی می دهد كه مسوولیت اداره ی آنا را به گردن گرفته تا به آن خدمت كند، نه فرمانروایی و حكومت، از این جهت به وی سفارش می كند كه با آن مردم چنان با دادگری و برابری و نیكوكاری رفتار كند كه كردارهای بیدادگرانه و تبعیض آمیز گذشتگان را فراموش كنند. فرماندار نباید به گونه ای عمل كند كه افراد ثروتمند و متنفذ و صاحبان امتیازات بزرگ، چشمداشت گرایش به سوی باطل آنان را در سر بپرورانند و از سوی دیگر، ناتوانان و كسانی كه همیشه از حق خود بی بهره بوده اند، از دادگری و رفتار برابری او ناامید گردند، پروردگار را باید به یاد داشته باشند و بدانند كه همه ی كارها و كردارهایشان، در پیشگاه او به شمار می رود و پاداش و كیفر داده می شود.

پس از آموزشهای حكمت آمیزی، در بخشی از آن عهدنامه می نویسد:

«و اعلم- یا محمد بن ابی بكر- انی قد ولیك اعظم اجنادی فی نفسی اهل مصر، فانت محقوق ان تخالف علی نفسك و ان تنافح عن دینك و لو لم یكنلك الا ساعه من الدهر و لا تسخط الله برضی احد من خلقه، فان فی الله خلفا من غیره و لیس من الله خلف فی غیره.»[3].

[صفحه 465]

و بدان- ای محمد بن ابی بكر- كه من تو را بر بزرگترین استانم در نزد خودم كه مردم مصر باشند فرماندار كرده ام، پس سزاوار است كه تو با خودت به مخالفت بایستی و اگر جز لحظه ای از روزگار در اختیار نداشته باشی، از دین خود به دفاع برخیزی و خدا را با خشنودی هیچ كس از آفریدگانش به خشم میاور، زیرا در این باره می توانی خدا را جانشین دیگری بیابی، در حالی كه هیچ كس جانشین خدا نیست.

در این بخش از نامه، امیرالمومنین به محمد یادآوری می كند كه او را بر مردمی فرماندار كرده است كه هم از همه ی استانهای دیگر بزرگتر است و هم مردم آن جا بیشتر از جاهای دیگر به امیرالمومنین و حق او ایمان و دلبستگی دارد، از این روی سزاوار است كه فرماندار، برای احقاق حق این مردم و به دست آوردن همكاری آنان در یاری دین، با گرایشهای شخصی خود به مبارزه برخیزد و از دین خودش كه همان برنامه ی حقیقت جویانه و مردمی امیرالمومنین است، دفاع كند و در این راه خشنودی خدا را به دست آرد.

با اعزام شدن محمد بن ابی بكر به مصر، معاویه و عمرو بن عاص از یك سو و دشمنان درود مصر، از سوی دیگر به توطئه نشستند و علیه محمد به اقدام دست زدند، تا این كه سرانجام با او به جنگی رویاروی و آشكار برخاستند. محمد به امیرالمومنین پیغام می فرستاد و برای مقابله با دشمنان درخواست نیروی بیشتری می كرد. این جریان مصادف با روزهای پس از جنگ صفین و سستی كوفیان در برخاستن به یاری امام شده بود، از این روی كسی به یاری محمد نرفت.

[صفحه 466]

امام برای این كه مصر از دست نرود و توطئه های دشمنان به نتیجه نرسد، نیرومندترین و كارآمدترین بازوی خود، مالك اشتر را به فرمانداری مصر برگماشت. چون خبر این برگماشتن به آگاهی محمد رسید و دید كه هیچ نیرویی هم به یاری او نیامد، پنداشت كه امام از رفتار او ناخشنود شده او را بركنار كرده و مالك اشتر را به جای او گمارده است، از این روی سخت ناراحت شد و احساس دلسردی كرد. امام برای از میان برداشتن ناراحتی محمد برای او نامه ای نوشته ضمن دلجویی از محمد، چون در آن هنگام مالك هم پیش از رسیدن به مصر به شهادت رسیده بود، خبر آن را هم به وی ابلاغ كرد:

«اما بعد، فقد بلغنی موجدتك من تسریح الاشتر الی عملك و انی لم افعل ذلك استبطاء لك فی الجهد و لا ازدیادا لك فی الجد. و لو نزعت ما تحت یدك من سلطانك، لولیتك ما هو ایسر علیك موونه و اعجب الیك ولایه.»[4].

پس از (ستایش و سپاس به درگاه پروردگار و درود بر پیامبر بزرگوار) خشم و دلتنگی تو از فرستادن اشتر به محل كارت به اطلاع من رسیده است و من این كار را بدان جهت نكرده ام كه تو را در تلاش كردن كند

[صفحه 467]

یافته ام، یا در كوشیدن چیز بیشتری از تو خواسته ام. و اگر قدرت و مسوولیتی را كه زیر دست توست از تو گرفتم، حتما تو را به فرمانداری جایی می گمارم كه اداره و سر و سامان دادن بدان بر تو آسانتر باشد و از جهت فرمانروایی بیشتر مورد پسند تو باشد.

سپس امام به محمد اطلاع می دهد كه مالك اشتر به شهادت رسیده است، لذا تو به كار خود ادامه بده و در برابر دشمن با بینش ایستادگی كن:

«ان الرجل الذی كنت ولیته امر مصر كان رجلا لنا ناصحا و علی عدونا شدیدا ناقما، فرحمه الله! فلقد استكمل ایامه و لاقی حمامه و نحن عنه راضون، اولاه الله رضوانه و ضاعف الثواب له. فاصحر لعدوك و امض علی بصیرتك و شمر لحرب من حاربك، وادع الی سبیل ربك و اكثر الاستعانه بالله یكفك ما اهمك و یعنك علی ما ینزل بك، ان شاء الله.»[5].

[صفحه 468]

بی گمان آن مردی كه به فرمانداری مصر برگماشته بودم شخصی بود برای ما خیرخواه و بر دشمن ما سختگیری كیفر دهنده، پس خدا او را ببخشاد! روزگارش را به انجام رسانیده و با مرگش رویارو شده، در حالی كه ما از خشنودیم، خدا خشنودی خود را بهره ی او كناد و پاداش او را چند برابر دهاد. پس تو برای دشمنت بیرون رو و بر بینش خود به راه بیفت و برای جنگ كسی كه با تو بجنگد دامن به كمر زمن و به راه پروردگارت فراخوان و بسیار از خدا یاری بجوی تا تو را در آنچه به خود مشغول داشته بسنده كند و بر آنچه بر سرت فرود می آید یاریت دهد. ان شاءالله.

مخالفان امام در مصر، پس از شهادت مالك اشتر در میانه ی راه مصر، سپاه تازه ای آراستند و پیش از آن كه نیروی عراق برسد محمد بن ابی بكر را در یك جنگ و گریز نابرابر به شهادت رسانیدند.

امیرالمومنین با تلاش بسیار نیروی كمی فراهم كرده به یاری محمد فرستاده بود. این نیرو چندان از كوفه دور نشده بود كه خبر شهادت محمد به اطلاع امام رسید، از این روی كس به دنبال آن نیرو فرستاد تا به كوفه بازگردد.

امام می بیند كه دشمن پیوسته بر نیروهای خود می افزاید، لیكن افراد دلیر و با ایمان او یكی پس از دیگری از دست می روند و مردم كوفه و دیگر سرزمینها و شهرهای زیر فرمان او، با روحیه ای ضعیف و ناامید و خسته، به یاری برنمی خیزند و هر روز بهانه ی تازه ای برای نرفتن به جنگ ساز می كنند. امام در گزارشی به عبدالله بن عباس كه فرماندار او در بصره بود، اوضاع آن روزها را چنین ترسیم می كند:

[صفحه 469]

«اما بعد، فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابی بكر- رحمه الله- قد استشهد، فعند الله نحتسبه ولدا ناصحا و عاملا كادحا و سیفا قاطعا و ركنا دافعا.

و قد كنت حثثت الناس علی لحاقه و امرتهم بغیاثه قبل الوقعه و دعوتهم سرا وجهرا و عودا و بدءا، فمنهم الاتی كارها و منهم المعتل كاذبا و منهم القاعد خاذلا.

اسال الله تعالی ان یجعل لی منهم فرجا عاجلا، فوالله لو لا طمعی عند لقائی عدوی فی الشهاده و توطینی نفسی علی المنیه، لاحببت الا القی مع هولاء یوما واحدا و لا التقی بهم ابدا!»[6].

[صفحه 470]

پس از (سپاس و ستایش خدا و درود بر پیامبر او)، بدان كه مصر گشوده شده است و محمد پسر ابوبكر- كه خدا او را رحمت كناد- به شهادت رسیده است، پس خواستار دریافت پاداش شهادت او از خدا در روز شمار هستم كه او فرزندی بود خیرخواه و كارگزاری بود كوشا و شمشیری بود برنده و ستونی بازدارنده.

و من مردم را بر پیوستن به او برانگیخته بودم و بدانان فرمان دادم كه پیش از رخداد به فریادرسی او روند و پنهانی و آشكارا و بارها و از آغاز آنان را فراخواندم، پس برخی از آنان آیندگانی بودند با ناخوشایندی و برخی دیگر از آنان بهانه آورندگانی به دروغ و دسته ای از آنان هم در خانه نشستگانی فروگذار.

از خدای والا جایگاه می خواهم كه به زودی گشایشی از دست ایشان برایم فراهم كند، زیرا سوگند به خدا اگر چشمداشت به شهادتم هنگام رویارو شدنم با دشمن نبود و اگر آماده كردن خودم را بر مرگ وجود نداشت، بی گمان دوست داشتم كه برای یك رزو هم با آنان روبه رو نشوم و هرگز با آنان دیدار نكنم.

رنج و درد و تاسف از اوضاع زمانه و كوتاهی اندیشه ی مردم و بی توجهی آنان به موقعیت اجتماعی و نافرمانی از دستورها و آموزشهای امام، از سخنان امیرالمومنین نمایان است. امام نمی خواهد مردم را به انجام فرمان ها و آموزش های خود مجبور كند، اگرچه هدف حق و در راه حق باشد، زیرا شایسته است كه فرهنگ عمومی و اندیشه ی اجتماعی مردم رشد كند تا خودجوش و به طور طبیعی به انجام

[صفحه 471]

وظایف انسانی خود بپردازند. همان گونه كه شیوه آموزشی قرآن و پیامبر اكرم (ص) نیز چنین است. خدا به پیامبرش می فرماید:

(فقاتل فی سبیل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المومنین، عسی الله ان یكف باس الذین كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكیلا) (النساء/ 84.)

پس در راه خدا كارزار كن، كسی جز خودت را مكلف نمی كنی و مومنان را تشویق كن، چه بسا خدا دشواری كسانی را كه كفر ورزیدند كفایت كند و خدا در سختگیری نیرومندتر است و در كیفر عبرت آموز سختگیرتر.

و پیامبر در هیچ یك از جنگها مردم را مجبور به شركت در آنها نمی كرد. از این روی امیرالمومنین (ع) همیشه به آگاه سازی و روشنگری می ایستاد و سرانجام جهاد داوطلبانه ی در راه خدا و عاقبت بدفرجام بی توجهی به جهاد را برای مردم می گفت و سپس آنان را آزاد می گذاشت كه آگاهانه تصمیم بگیرند و چون بیشتر مردم كوفه داوطلبانه به یاری برنمی خاستند و به جهاد با دشمن نمی پرداختند، امام آنان را سرزنش می كرد، لیكن به جنگ مجبور نمی ساخت، جهاد در راه خدا یك عبادت است و كسی كه در جهاد دشمن را بكشد پاداش مجاهد را دریافت می كند و كسی كه كشته شود شهید به شمار می رود، لذا باید نیت او در جهاد خالص و برای تقرب به پروردگار باشد و بس.

امیرالمومنین (ع) پس از بازگشت از جنگ صفین، از دشواریهای مصر و گرفتاریهای محمد بن ابی بكر آگاه شد و نیك دریافت كه محمد، با آن كه از هیچ تلاشی برای سركوب مخالفان و نابودی كانون فساد در مصر، دریغ نورزیده، لیكن، به علت جوانی و كم تجربگی در اداره ی امور، نمی تواند چنان كه باید از عهده ی این مهم برآید، لذا مالك اشتر را به عنوان فرماندار مصر تعیین كرد كه هم از نظر نظامی

[صفحه 472]

هماورد دشمنان بود و هم از نظر سیاسی از عهده ی خنثی كردن توطئه های معاویه و عمرو بن عاص برمی آمد. اگرچه از نظر تاریخی، این گزینش در رجب سال 37 و پیش از شهادت محمد بن ابی بكر، در صفر سال 38، انجام گرفته، لیكن بدان جهت كه قصد تنها گزارش تاریخ نبود، بلكه از آن روی كه آموزش نهج البلاغه با جذابیت تاریخ هماره شود، به شیوه ی تاریخی و سرگذشت زندگی امیرالمومنین برنامه ریزی شده است، جریان فرمانداری و عهدنامه و شهادت مالك اشتر در این بخش گزارش می شود.


صفحه 462، 463، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 472.








  1. نهج البلاغه، بخشی از خطبه ی 83.
  2. همان، از نامه ی 27.
  3. همان، از نامه ی 27.
  4. همان، از نامه 34.
  5. همان، از نامه ی 34.
  6. همان، از نامه ی 35.